به مناسبت انتشار كتاب «اینك چرا آرنت بخوانیم؟» نوشته ریچارد جی. برنشتاین محسن آزموده هانا آرنت فیلسوف اكنون است. این شاید سادهترین و در عین حال درستترین پاسخ برای این پرسش باشد كه «اینك چرا آرنت بخوانیم؟» تفصیل این جواب را اما باید در كتاب كوچك اما خواندنی ریچارد جی. برنشتاین خواند كه به تازگی با ترجمه شیرین كریمی توسط نشر كراسه منتشر شده است. البته پیش از بحث درباره كتاب لازم است تاكید شود كه آرنت خود را فیلسوف نمیخواند و تعابیری چون متفكر یا اندیشمند سیاسی را ترجیح میداد، اگرچه همانطور كه مترجم كتاب در یادداشت كوتاه آغازین خود نوشته، در تمام زندگیاش به دنبال اندیشیدن و فهمیدن از راه فلسفه بود و در سال 1964 در گفتوگویی با تلویزیون ZDF آلمان گفته بود: «من یا باید فلسفه میخواندم، یا اینكه خودم را غرق میكردم»! اكنون آرنت نوشتیم آرنت فیلسوف اكنون است. این حكم را شمار كثیری از نوشتهها و آثاری كه این روزها در زبانهای مختلف درباره او و اندیشههایش نوشته میشود، گواهی میدهد. امروز در جایی مثل ایالات متحده، نام آرنت و اندیشههای او، محل گفتوگوها و بحثهای داغ و پرحاشیه است، بحث میان ناسیونالیستهای افراطی با طرفداران جهانوطنی، بین منتقدان سیاستها و گفتارهای نژادپرستانه با آنها كه به هوای آزادی معتقدند نباید كسی را از ابراز اندیشههایش منع كرد. در دوره پرحاشیه و بحثبرانگیز ریاستجمهوری ترامپ، كتاب ریشههای توتالیتاریسم آرنت، بسیار پرفروش شد، اهل فكر و كتابخوانها انگار متوجه نوعی شباهت بین رفتار و كردار دولت راستگرا و پوپولیست و تندروی ترامپ با دولتهای توتالیتر قرن بیستمی شده بودند. همچنین بحث از سیاست داغ شده بود، اینكه آیا عصر سیاستورزی به پایان رسیده و اداره جامعه را باید به مدیران تكنوكرات و سرمایهداران بزرگ سپرد؟ آرنت پیشتر درباره همه این مسائل اندیشیده بود، پاسخهایی ارایه كرده بود و مهمتر از آن پرسشهایی نو طرح كرده بود؟ سوالهایی چالش برانگیز و حیاتی. در سالهای اخیر در جامعه ما هم آرنت محل توجه واقع شده. سال گذشته ترجمه كتاب بحث برانگیزش یعنی «آیشمن در اورشلیم: گزارشی درباب ابتذال شر» (ترجمه زهرا شمس) واكنشهای زیادی برانگیخت. بحث درباره شر روزمره و دمدستی كه موجب رذالتهای فجیع میشود، برای بسیاری جالب توجه بود. انگار همه كتابخوانها به دنبال پاسخی برای این پرسش بودند كه آدمی به ظاهر دون پایه و حقیر همچون آیشمن، چرا و چگونه آنطور خونسردانه و بیتفاوت دست به جنایتهایی فجیع میزند؟! آیا شرم نمیكند؟ آیا عذاب وجدان ندارد؟ چگونه خودش و دادگاه را مجاب میكند؟ پرسش مهم دیگری كه ذهن همگان را معطوف كرده بود، مشروعیت و قدرت دادگاه بود، چگونه میتوان جنایتكاری چون آیشمن را از كشوری ثالث ربود و در كشوری غیر از جایی كه در آن دست به جنایت زده، محاكمه و محكوم كرد؟ آرنت در فارسی اصولا آرنت در فارسی جزو خوش اقبالهاست، بسیاری از آثار مهمش توسط مترجمینی نام آشنا و قابل اعتماد ترجمه شدهاند، دو كتاب مهم او، خشونت و انقلاب را سالها پیش مترجم پیشكسوت و زبردست، عزتالله فولادوند به فارسی ترجمه كرده. محسن ثلاثی چند دهه پیش مشهورترین كتابش یعنی ریشههای توتالیتاریسم، را از چاپ تك جلدی انگلیسی به فارسی ترجمه كرد و مهدی تدینی در سالهای اخیر، ترجمه دیگری از آن از ویراست كاملترش به زبان آلمانی به همراه دو جلد مقدم و موخر بر آن یعنی یهودستیزی و امپریالیسم ارایه كرد. مسعود علیا نیز دو كتاب مهم فلسفی آرنت یعنی وضع بشر و حیات ذهن را به فارسی برگردانده است. همچنین در سالهای گذشته، كتابهای خوبی به فارسی درباره اندیشهها و زندگی آرنت منتشر شده است، مثل كتاب هانا آرنت؛ زندگی یك روایت است نوشته ژولیا كریستوا (با ترجمه محمود مقدسی) و فلسفه سیاسی هانا آرنت نوشته لی بردشا (با ترجمه خشایار دیهیمی) . در سال جاری نیز غیر از كتاب حاضر، از رساله دكترای آرنت دو ترجمه به فارسی عرضه شده است: محبت یا عشق و آگوستین قدیس (به ترتیب با ترجمه فرهنگ رجایی و مریم خدادادی). آرنت به روایت برنشتاین «اینك چرا آرنت بخوانیم؟» كه در همین امسال ترجمه دیگری از آن با عنوان «چرا هانا آرنت را باید امروز خواند» (ترجمه حمید قانعی (فاضلی)،نشرآشتیان) منتشر شده، با عنوان اصلی «?Why Read Hannah Arendt Now»، نخستینبار در ژوئن سال 2018 توسط نشر پولیتی (Polity) به زبان انگلیسی منتشر شده است. نویسنده آن ریچارد یاكوب برنشتاین (متولد 1932) فیلسوف امریكایی و مدرس جدید تحقیقات اجتماعی و نویسنده آثار فلسفی در زمینههای پراگماتیسم امریكایی، نوپراگماتیسم، نظریه انتقادی، واسازی یا ساختارشكنی، فلسفه سیاسی و اجتماعی و هرمنوتیك است. رویارو كردن فیلسوفان و اندیشمندان از سنتهای فكری متفاوت همچون هانا آرنت، یورگن هابرماس، ریچارد رورتی، هانس گئورگ گادامر، ژاك دریدا، اگنس هلر و چارلز تیلور و برقراری گفتوگوی انتقادی میان آنها، از ویژگیهای آثار اوست. برنشتاین به فلسفه عملگرایانه (پراگماتیستی) و معطوف به مسائل اینجا و اكنون میپردازد. كتاب كوچك اما خواندنی «اینك چرا آرنت بخوانیم؟» از یك پیشگفتار و 9فصل تشكیل شده است. دغدغه اصلی برنشتاین در این كتاب مختصر نه معرفی مجموعه آثار و اندیشههای آرنت كه یافتن پاسخی روشن و صریح به این سوال است كه چرا در سالهای اخیر علاقه فزایندهای به آرنت و آثارش پدید آمده است؟ به عقیده برنشتاین ما اینك در دورانی تاریك به سر میبریم كه سراسر جهان را در برگرفته است. اما به نظر آرنت حتی در تاریكترین دوران هم میتوان به یافتن اندك نوری امید داشت، نوری كه از زندگیها و كارهای افراد ساطع میشود، نه از نظریهها و مفاهیم. شاید با این نگاه تیره و تار برنشتاین به وضعیت كنونی همدل نباشیم، شاید حتی شرایط سیاسی و اجتماعی امروز را با دوران تیره و تار غلبه فاشیسم و نازیسم بر اروپا در دهههای پایانی نیمه نخست قرن بیستم قابل مقایسه ندانیم و این شباهتجویی را اغراقآمیز بخوانیم. اما نمیتوان انكار كرد كه وضع كنونی بشر در معرض انواع تهدیدهای سیاسی و اقتصادی و طبیعی، با رشد انواع و اقسام كینتوزی و نفرتجویی در قالب جنبشهای رادیكال بنیادگرا و نژادپرست و قوم گرا و شیوع اندیشههای آخرالزمانی، چندان مساعد نیست و امروز بسیار نیازمند اندیشههایی هستیم كه از دل این تاریكی مبهم، كورسویی به ما نشان دهند. ایزدبانوی فورتونا نقطه عزیمت شرح روشنگرانه برنشتاین از اندیشههای آرنت، روایت مختصری از زندگی او در دنیاست. هانا آرنت در 14 اكتبر 1906 در لیندن هانوفر آلمان، درخانوادهای از یهودیان سكولار ثروتمند، به دنیا آمد. سرنوشت فراز و نشیبهایی هولناك پیش روی او گذاشت، اما همزمان بخت و اقبال (فورتونا) هم به او عطا كرد، در جوانی با بزرگترین فیلسوفان و اندیشمندان معاصر در آلمان، یعنی ادموند هوسرل، مارتین هایدگر، كارل یاسپرس و رودولف بولتمان نشست و برخاست داشت و با متفكرانی چون والتر بنیامین و هاینریش بلوشر دوست بود. از نزدیك برآمدن نازیسم و فاشیسم در قلب اروپا را تجربه كرد و نه فقط به عنوان یك یهودی كه به عنوان منتقد نازیسم، تا مرز كشته شدن هم پیش رفت، در سال 1933 به علت نقد یهودستیزی نازیها، هشت روز بازداشت و بازجویی شد، اما حاضر به افشای كارش نشد و آزاد شد. به فرانسه گریخت و در سالهای قدرت گرفتن نازیها، به عنوان یك پناهنده بیتابعیت به فعالیت پرداخت. در سال 1940 بلافاصله پس از ازدواج با بلوشر به دستور دولت در حال سقوط فرانسه، به اردوگاه كورس در جنوب فرانسه و نزدیك اسپانیا اعزام شد، اما همزمان با حمله نازیها به فرانسه، توانست از آنجا فرار كند. در نهایت با همسرش توانست ویزای امریكا بگیرد و پس از سه ماه انتظار درلیسبون، با كشتی به ایالات متحده گریخت. در سال 1941، وقتی به امریكا رسید، سی و پنج ساله بود، زبان انگلیسی را خوب نمیدانست و تا پیش از آن در كشوری انگلیسیزبان زندگی نكرده بود، با اینهمه سخت مشغول كار شد، درباره یهودستیزی و امپریالیسم نوشت و در سال 1951 اثر سترگش ریشههای توتالیتاریسم را منتشر كرد، كتابی با بیش از 500 صفحه متن فشرده. در بیست و پنج سال بعد آرنت آثار و نوشتههای بحث برانگیز دیگرش را نوشت، به برخی از آنها كه به فارسی ترجمه شدهاند، اشاره شد، از میان دیگر آثار او میتوان به رائل وارن هاگن و بحرانهای جمهوری اشاره كرد. ما پناهندگان نخستین درونمایه مهمی كه برنشتاین، با تاكید زندگی پر فراز و نشیب آرنت در سالهای جوانی به آن میپردازد، موضوع بیتابعیتی و پناهندگی است. امروز مساله پناهندگان یكی از اصلیترین و جدیترین دغدغههای نه فقط دولتها كه همگان است. در همین چند ماه گذشته و با سقوط دولت افغانستان و قدرت گرفتن طالبان، هر روز شاهد فوج عظیم پناهندگانی هستیم كه از این كشور جنگزده و آسیبدیده به سراسر جهان، از جمله ایران، میگریزند. آرنت دو سال بعد از ورودش به امریكا در سال 1943 مقالهای با عنوان «ما پناهندگان» در نشریهای گمنام منتشر كرد و در ابتدای آن نوشت: «اول از اینكه ما دوست نداریم «پناهنده» نامیده شویم، خودمان، خودمان را «تازه واردها» یا «مهاجران» مینامیم». به نوشته برنشتاین، «بنا به اظهار آرنت، حقیقت تلخ این است كه ما خانههایمان، شغلهایمان و زبانمان را از دست دادیم. بسیاری از بستگان و دوستانمان را كه در اردوگاههای كار اجباری كشته شدند، از دست دادیم. به ما «توصیه دوستانه» شد كه از یاد ببریم و درباره وحشتهای گذشته حرف نزنیم. هیچ كس نمیخواست درباره آن موضوعات چیزی بشنود. اما درباره این خوشبینی اظهار شده یك پای كار میلنگید. این نوع خوشبینی به راحتی میتوانست به بدبینی صامت بدل شود و برخی از ما حتی شیر گاز را باز كردیم و خودخواسته مردیم». آرنت هوشمندانه افول نظم مبتنی بر دولت- ملتهای مدرن و پیامدهای آن را پیشبینی میكرد. مساله نزدیك و مبتلابه او، پناهندگان اروپایی جنگ جهانی دوم در امریكا بودند، اما اینك وضعیت پناهندگی جهانی شده. شرایط تازه پدید آمده به ویژه پس از عالم گستری نظم سرمایهداری و تولید و بازتولید آن به شیوهها و رنگهای ظاهرا متفاوت اما در بنیاد یكسان، فاصله طبقاتی و شكاف فقیر و غنی را افزایش داده. از یكسو دیگر نظم مبتنی بر دولت-ملت توانایی تامین رفاه حتی شهروندان «قانونی» در چارچوبهای مشخص را ندارد، چه برسد به پناهندگان و از سوی دیگر هنوز بدیل قابل قبول و با ضمانت اجرایی برای آن متصور نیست. وضعیت زندگی اردوگاهی، به واقعیت مسلط و روزمره زندگی بسیاری بدل شده، شرایطی كه آرنت پیش از بسیاری آن را توصیف كرده و خودش كوشیده از دل آن راهی به رهایی بیابد. حق حقوق داشتن یكی از نشانههای این راه، تاكید بر «حق حقوق داشتن» است، اینكه انسان، فارغ از ملیت، قومیت، رنگ پوست، نژاد، تعلق به یك تاریخ و جغرافیا، جنسیت، دین و مذهب و... به صرف انسان بودن، حق و حقوقی دارد و نباید این «حق حقوق داشتن» را به تابعیت یك دولت یا تعلق به یك گروه اجتماعی خاص كرد. حق حقوق داشتن از دید آرنت، یعنی حق تعلق داشتن به اجتماعی كه حقوق شهروندانش را ضمانت و صیانت میكند و افراد درآن میتوانند عقایدشان را بیان و با دیگران در میان بگذارند. تاكید بر امكان و بلكه ضرورت تحقق حق در اجتماع، به خوبی هوشمندی و واقعبینی آرنت را در مقام متفكری سیاسی و اجتماعی نشان میدهد. او میداند كه انسان حیوانی اجتماعی- سیاسی است و تنها در دل مناسبات درست و برابر (ایزونوم) اجتماعی و سیاسی است كه به حقوق خود دست میباید. از این رو او به خوبی در تحلیل توتالیتاریسم نشان میدهد كه سلطه مطلق رژیم توتالیتر در گام نخست باكشتن وجود قضایی انسان آغاز میشود و در مرحله دوم است كه كشتن وجود اخلاقی او در دستور كار قرار میگیرد. مرحله دهشتناك پایانی در تغییر سرشت انسان، نابودی خودانگیختگی انسانهاست. امروز فلاكت اقتصادی و نظامهای فاسد سیاسی در جهان، به شیوهای متفاوت با نازیها، این دگردیسی ماهوی بشر را در پیش گرفتهاند. آرنت علیه آرنت یكی از نكات جالب توجه و جذاب كتاب برنشتاین، مخالفتها و انتقادهای او به آرنت است. او در جای جای كتاب نشان میدهد كه اگرچه بسیاری از مسائل و پرسشهایی كه آرنت مطرح كرده و به آنها پرداخته، امروز بسیار بحثبرانگیز هستند، اما الزاما همه پاسخهای او به این پرسشها جواب نهایی و راهحل درست نیستند. برای نمونه نقد آرنت به صهیونیسم، فاقد آن رادیكالیسم مورد نیاز امروز است و راهحلهایی كه برای این موضع ارایه كرده، همان زمان هم جدی گرفته نشد. موضوع بحث برانگیزتر نحوه برخورد آرنت با مساله نژادپرستی و جداسازی در ایالات متحده است كه در دهه 1950، با انتشار «تاملاتی درباره لیتل راك» در واكنش به تصمیم دورانساز براون علیه هیات آموزش و پرورش توپیكا، به وقوع پیوست. آرنت مخالف ادغام اجباری مدارس دولتی بود و مدعی بود كه تبعیض اجتماعی را نباید با روش سیاسی غیرقانونی كرد. این اظهارنظر آرنت به قول منتقدی ناشی از عجز او از فهم آرمان فداكاری در میان سیاهان جنوب بود و خودش هم پذیرفت كه قضاوت ناروایی كرده. اما به تعبیر برنشتاین بحثی كه او طرح كرد، تا به امروز ادامه دارد و میتوان از خود او علیه خودش بهره گرفت. به نظر او، در نوشتههای آرنت منابعی برای اندیشیدن درباره نژادپرستی و مقاومت در برابر آن وجود دارد. دیگر نوشتار بحثبرانگیز و زنده آرنت، گزارشهای جنجالی او از دادگاه آیشمن است كه بعدا به صورت كتاب آیشمن در اورشلیم منتشر شد. آرنت در این كتاب هم نظرات بحث برانگیز ارایه میكند، از جمله اظهارنظرش درباره همكاری شوراهای یهودی با نازیها و ادعاهایش درباره آیشمن به عنوان فردی فاقد تخیل و در نتیجه ناتوان از تفكر اخلاقی كه هیچوقت نفهمید چه میكند. برنشتاین نشان میدهد كه این دیدگاههای آرنت، امروز به سادگی پذیرفتنی نیست، او تا حدودی فریب آیشمن (و شاید غرور و نگاه از بالای خودش) را خورد و نتوانست تشخیص دهد كه جنایتكار نازی، فریبكارانه نقش یك مامور معذور و وظیفه شناس را بازی میكند. با اینهمه از دید برنشتاین اهمیت نظریه آرنت در تحلیل شخصیت فرد خاصی به اسم آیشمن نیست، بلكه در این است كه به ما یادآوری میكند از شر اسطورهسازی نكنیم. نكته مهم و روزآمد دیدگاه آرنت این است كه «برای ارتكاب اعمال شیطانی دهشتناك هیولابودن لازم نیست. این دعوی كه مردم میتوانند به دلایلی پیش پا افتاده مرتكب اعمال شرورانه شوند رویارویی با واقعیتی است كه امروز در آن زندگی میكنیم.» به نوشته آرنت: «حقیقت تلخ ماجرا این است كه بیشتر شرارتها به دست افرادی صورت میگیرد كه خیر بودن یا شر بودن هرگز به ذهنشان خطور نمیكند». ارجاع به سیاست، احیای سیاست به نظر نگارنده، اعاده حیثیت از سیاست و فراخواندن به آن به عنوان اصلیترین (اگر نگوییم یگانه) راه نیل انسان به سعادت، مهمترین نكته و قابل تاملترین بهره كتاب كوتاه اما تاملبرانگیز برنشتاین درباره آرنت است. در روزگاری كه ناكارآمدی و فساد تصمیمگیرندگان سیاسی در سراسر جهان، موجب از دست رفتن اعتماد همگانی به سیاست و سیاستورزی شده و از همه سو شاهد دعوت به فردگرایی و سیاستزدایی هستیم، هانا آرنت با بازخوانی بنیادهای اندیشه سیاسی در یونان، بار دیگر ما را به سیاست فرا میخواند و دركی مثبت و عمیق از آن ارایه میكند. به تعبیر دقیق كلود لوفور «او در پی ارجاع به سیاست است». آرنت با تمایز مشهور و مناقشهبرانگیزش میان سه مفهوم «زحمت» (labor)، «كار» (work) و «عمل» (action)، عمل را در قلب سیاست به معنای عمیق آن قرار میدهد. زحمت، فعالیتی است كه انسان برای معیشت و گذران زندگی روزمره انجام میدهد، كار ساختن جهان مصنوع است، در قالب آثار هنری یا صنعتی یا... جهانی برساخته انسان كه میتواند ماندگار شود و تداوم یابد. اما عمل كنش بیواسطه و مستقیم بین انسانهاست، پراكسیسی كه مبتنی بر «زادایی» (natality) است و بنابراین در انزوا (isolation) امكانپذیر نیست، بلكه مستلزم حضوری برابربنیاد (isonomy) در عرصه عمومی است. از دید آرنت، سیاست تنها صورتی از حكمرانی و تفوق و برتری یكی یا گروهی بر دیگران نیست، بلكه برای سیاست برابری سیاسی (political equality) ضروری است. آرنت برای توضیح این مفهوم به تجربه درخشان اما مستعجل دموكراسی آتنی در یونان باز میگردد و مینویسد در پولیس (شهر یا مدینه) یونانی «برابری... تضمین شده بود، ولی نه به این دلیل كه تمام انسان برابر زاده یا خلق شدهاند، بلكه بر عكس، به این دلیل كه انسانها بهطور طبیعی برابر نیستند... و نهادی ساخته دست بشر، یعنی پولیس لازم است كه به موجب قوانین خود[نوموس] آنها را برابر سازد... برابری در پولیس یونان، یعنی آیزونومی آنها، خصوصیت پولیس بود نه خصوصیت انسانهایی كه برابریشان را با فضیلت شهروندی یا فضیلت تولد به دست آورده بودند». آرنت بر رابطهای ناگسستنی میان آزادی و برابری در اندیشه سیاسی یونانی انگشت میگذارد و مینویسد: در پولیس یونانی «زندگی یك انسان آزاد به حضور دیگران نیاز داشت. از این رو خود آزادی به مكانی مثل آگورا، بازار یا پولیس یا فضای مناسب سیاسی نیاز داشت كه مردم بتوانند در آن گرد هم آیند». به نوشته برنشتاین، «نزد آرنت علت وجودی سیاست آزادی است و میدان تجربه آن در عمل در قلمرو سیاسی است». او میان آزادی عمومی (public freedom) با رهاسازی (liberation) تمایز میگذارد، تفاوتی كه تا حدودی به تفكیك مشهور آیزایا برلین میان آزادی مثبت و آزادی منفی شباهت دارد. برنشتاین مصداق رهاسازی را حمله دولت بوش در سال 2003 به عراق میخواند. از نظر او سقوط دولت صدام، به عنوان رهاسازی مردم از چنگال مستبد، شاید برای آزادی عمومی لازم است، اما كافی نیست. آزادی عمومی از دید آرنت ایستادگی در برابر تمام صورتهای ظلم و سلطه مستبدانه است. نكته بسیار مهم فهم آرنت از سیاست، تقابل آن با تعریف رایج از این مفهوم نزد ماكیاولی و وبر است. در آن تعبیر شایع، قدرت به معنای حكومت یك فرد، گروه یا دولت بر دیگران است و فرماندهی و فرمانبرداری، در مركز آن قرار دارد و قدرت مترادف با خشونت در نظر گرفته میشود. درك آرنت از قدرت در برابر این نگاه قرار میگیرد. از دید او در سیاست راستین (true politics) اقناع منطقی حاكم است و قدرت و خشونت، نه یكی كه در تقابل با هم هستند. خشونت قدرت را نابود میكند، همچنان كه قدرت میتواند بر خشونت غلبه كند. البته آرنت آگاه است كه در دنیای «واقعی» خشونت و قدرت با هم تركیب شدهاند. اما به لحاظ سیاسی تمایز قائل شدن میان آنها اهمیت دارد. «او به دنبال دریافت جان كلام قدرت دادن و آزادی ملموس عمومی است». در بخش پایانی كتاب، برنشتاین با اشاره به تجربه انقلاب امریكا میكوشد نشان بدهد كه درك آرنت سیاست انتزاعی و «صرفا نظری» نیست. از دید او انقلاب امریكا یكی از لحظاتی است كه سیاست به معنای آرنتی آن محقق شد. او نشان میدهد كه انقلاب از دید آرنت با شورش متفاوت است، اگر شورش در پی رهاسازی است، انقلاب به دنبال آزادی است و در نتیجه عنصر اساسی آن «تاسیس» سیاست یعنی تقویم یك قانون اساسی (constitution) است. به نوشته آرنت در این معنا، «قانون اساسی، عمل حكومت نیست بلكه عمل مردمی است كه حكومت را تاسیس میكنند». در انقلاب امریكا در اواخر قرن هجدهم، این قانون اساسی، با تفكیك قوا و تعادل قدرت، كوشید قدرت را متعادل سازد. این قانون اساسی قدرتهای انقلاب را در هم آمیخت. به نوشته برنشتاین «تركیب دولت محدود شده، تفكیك قوا، تعادل قدرت میان ایالتها و قدرت دادن به دولت فدرال دستاورد بینظیر انقلاب امریكا بود.» انقلابی كه نهادهای سیاسی با ثبات و بادوامی ایجاد كرد، بهطوری كه آزادی عمومی و سعادت همگانی، همانطور كه از سوی بنیانگذاران انقلابی به خوبی پاس داشته شد، بتواند به شكوفایی خود ادامه دهد. مسوولیت شخصی و سیاسی كتاب «اینك چرا آرنت بخوانیم؟» نوشته ریچارد جی. برنشتاین، با گفتاری درباره مسوولیت به پایان میرسد، مضمونی كه به نوشته برنشتاین در تمام زندگی و كار آرنت جاری بود. البته شیرین كریمی، ترجمه دو مقاله خواندنی درباره آرنت به آن افزوده است كه به دغدغههای امروزی ما به ویژه در روزگار كرونا ربط دارد: «هنر فاصلهگذاری اجتماعی بر اساس آرای هانا آرنت» نوشته كیت بركت و «هانا آرنت فیلسوف امروز است» نوشته لیندزی استون بریج. اما برنشتاین در فصل پایانی كتاب معتقد است، عمیقترین مضمون مرتبط با مسوولیتپذیری نزد آرنت، ضرورت بر عهده گرفتن مسوولیت زندگی سیاسیمان است. تحمل بار قرن ما و نه انكار و فرار از آن، مهمترین درسی است كه از آرنت میآموزیم. آرنت در مقام یك انسان، همواره در طول زندگی خود مسوول و متعهد باقی ماند. نمیگوییم اشتباه نكرد. بسیاری از موضعگیریهای او نخبهسالارانه، از بالا و اشتباه بود. او بسیار به تواناییهای خود به عنوان متفكری اهل فلسفه باور داشت و دیگران را با این متر و معیار قضاوت میكرد. در جاهایی مثل بسیاری از دیگر نخبگان فكری آلمانی، همچون پروفسور كین در رمان درخشان كیفر آتش (الیاس كانتی) فریب همین دانایی و فرهیختگی خود را خورد، سوختن كشورش را دید و سالها ناگزیر دور از وطن زندگی كرد. با اینهمه هیچگاه از پای ننشست، تا لحظه پایان، به آغاز كردن و كوشیدن برای تبدیل آزادی به واقعیتی جهانی میاندیشید. «آغاز كردن، پیش از آنكه تبدیل به رویدادی تاریخی شود، بالاترین توانایی انسان است: به لحاظ سیاسی آغاز كردن همان آزادی انسان است.» (آرنت به نقل از اینك چرا آرنت بخوانیم؟) ________________________________________ ریچارد یاكوب برنشتاین (متولد ١٩٣٢) فیلسوف امریكایی و مدرس جدید تحقیقات اجتماعی و نویسنده آثار فلسفی در زمینههای پراگماتیسم امریكایی، نوپراگماتیسم، نظریه انتقادی، واسازی یا ساختارشكنی، فلسفه سیاسی و اجتماعی و هرمنوتیك است. رویارو كردن فیلسوفان و اندیشمندان از سنتهای فكری متفاوت همچون هانا آرنت، یورگن هابرماس، ریچارد رورتی، هانس گئورگ گادامر، ژاك دریدا، اگنس هلر و چارلز تیلور و برقراری گفتوگوی انتقادی میان آنها، از ویژگیهای آثار اوست. در روزگاری كه ناكارآمدی و فساد تصمیمگیرندگان سیاسی در سراسر جهان، موجب از دست رفتن اعتماد همگانی به سیاست و سیاستورزی شده و از همه سو شاهد دعوت به فردگرایی و سیاستزدایی هستیم، هانا آرنت با بازخوانی بنیادهای اندیشه سیاسی در یونان، بار دیگر ما را به سیاست فرا میخواند و دركی مثبت و عمیق از آن ارایه میكند. به تعبیر دقیق كلود لوفور «او در پی ارجاع به سیاست است.» نكته بسیار مهم فهم آرنت از سیاست، تقابل آن با تعریف رایج از این مفهوم نزد ماكیاولی و وبر است. در آن تعبیر شایع، قدرت به معنای حكومت یك فرد، گروه یا دولت بر دیگران است و فرماندهی و فرمانبرداری، در مركز آن قرار دارد و قدرت مترادف با خشونت در نظر گرفته میشود. درك آرنت از قدرت در برابر این نگاه قرار میگیرد. از دید او در سیاست راستین (true politics) اقناع منطقی حاكم است و قدرت و خشونت، نه یكی كه در تقابل با هم هستند.
نظرات